دنیا سه چیز بیش نیست:
۱.به اجبار دنیا امدن
۲.با غم زیستن
۳.با ارزو مردن
بچه ها اره اینجوریه .ما بدون اینکه بخوایم تو این دنیای که هر کس به
.فکر خودشه پا گذاشتیم
تا خودمون روشناختیم غم هامون اینقدر زیاد بوده که فرصتی واسه
.شادی پیدا نمی کنیم
و زمانی که معنای شاد بودن رو می فهمیم مرگ اینقدر به ما نزدیکه
.که فرصته لمس کردن اون رو به ما نمی ده
.نظر یادتون نره ها
سلام دوست عزیز.
وبلاگ زیبایی داری.
واقعا نوشتیه زیبایی بود.
ولی چی کار میشه کرد باید زندگی کرد دیگه!
اگه وقت کردید به وبلاگ در پیتیه من هم یه سر بزنید
سلام . خوبی؟ شاید اینجوری باشه که تو میگی . البته قشنگ نوشتی ولی اگه آدم بخاد اینجوری فکر کنه پس نباید زندگی کنه!
ما غمها رو خودمون واسه خودمون میسازیم...
شاد باشی و بدون غم و در کنار همه اینها سلامت
گفتم شاید دوباره برنگردی.
برای همین من اومدم خونه شما.
خونه شما نمایه بیرونش قشنگه.
ولی توش یکمی سخته.
یکم آسونترش کن.
در ضمن من جوابتم دادم.
باید بیایی خونه ما.
سلام خوبی قشنگه ..........خوش به حالت ........یه سری هم به ما بزن .......دعا کن پاس بشم ..............یا حق
سلام همیشه اون سه جمله آخر جمله ها نیست ...ما گاهی به اشک از بودن خوشحالیم ..گاهی به اشک از بودن نالان ...راستی ...........
شادی و غم تماما در ذهن ما آفریده میشه. توصیه میکنم! نه اصلا هم توصیه نمیکنم. ولی دوست من چطور شد که به این نتیجه رسیدی؟
سلام عزیزم من اسمم احسان نیست اسمم حسام
مرسی که به ما سر زدی
یا حق
گاه باید که از سر آغازید..
از همان اول.
یکی بود....یکی نبود....
می دونی چیه هر کاری کردم نتونستم واسه مطلبی که از فروغ نوشته بودی نظر بزارم....