دخترک خنده کنان گفت که چیست:راز این حلقه زر

راز این حلقه که انگشت مرا این چنین تنگ گرفته است به بر

راز این
حلقه که در چهره او این همه تابش رخشندگی است

 
مرد  حیران شده گفت :حلقه خوشبختی است،حلقه زندگی است.

...................................همه گفتند مبارک باشد

دخترک گفت دریغا که مرا باز در معنی ان شک باشد

                                                      سالها رفت و شبی

زنی  افسرده نظر کرد بر ان
حلقه زر،

دید در نقش فروزنده او روزهایی که

 به امید وفای شوهربه هدر رفت ،هدر

 زن پریشان شد و نالید که وای وای

 این
حلقه که در چهره ی او باز
 
هم تابش رخشندگی است

                                       .حلقه بردگی است،حلقه بندگی است

                                                                         (فروغ فرخزاد)


بنظرتون چرا فروغ این شعرو گفته چه حسی باعث شده که فروغ این

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟   شعرو بگه


نظرات 7 + ارسال نظر
تنهاترین سه‌شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 04:57 ب.ظ http://www.stranger-of-darkness.blogsky.com

سلام خسته نباشی
وبلاگ قشنگ و جالبی داری
به منم سر بزن
خوشحال میشم
بای

دانیال پنج‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 12:56 ق.ظ http://zendooni.blogsky.com

فکر کنم واسه اینکه معنی عشق رو فدا کردن خود میدونسته نه این که مسیری برای رشد خود.
وگرنه چیزی با ارزش تر از حیات ادمی نیست. اگه به این نکته توجه کنیم اصلا حاضر نیستیم عمرون رو اینطوری تلف کنیم که منتظر باشیم یکی دیگه قدر ما رو بدونه. ارزش ما به تایید دیگران نیست به دید خودمون و شناخت خودمون از خودمون بر میگرده! البته این نظر منه.
فرنوش جان زیاد تو نخ روابط نیستی؟

صبا جمعه 1 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 12:22 ق.ظ http://kouli.blogsky.com

باید که بگذریم از مرز آهن و پولاد
شاید یکی تر بنگریم بیگانگی ها را!!!

تصورت زمانی که اتفاقی میفته با وقتی مدتی میگذره و بهش فکی میکنی....همیشه یکیه؟!
و یا وقتی رویاهات با تصوراتت جور نیستن....به اطرافت کمی نگاه کن....!!!

فاطمه جمعه 1 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 11:14 ق.ظ http://www.bitohargez.blogsky.com

سلام دوست عزیز
وبلاگ خیلی قشنگی داری
مرسی به من سر زدی
ولی تو نمی دونی من چقدر دوستش دارم
حتی نمی دونی برای چی اینا رو نوشتم
خوشحال میشم بیشتر با هم آشنا بشیم

رنگین کمون جمعه 1 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 01:02 ب.ظ http://delkadeyeh-man.persianblog.com

رفتم رفتم رفتم و بار سفر بستم
با تو هستم هر کجا هستم
از عشق تو جاودان ماند ترانه من
با یاد تو زنده ام عشقت بهانه من
پیدا شو چو ماه نو گاهی به خانه من
تاری زد گل از رخت در آشیانه من
رفتم و بار سفر بستم
با تو هستم هر کجا هستم

آهم را می شنیدی
به حال زارم می رسیدی
نازت را میخریدم
تو ناز من را میکشیدی
بخدا که تو از نظرم نروی
چو روم ز برت ز برم نروی
رفتم و بار سفر بستم
با تو هستم هر کجا هستم

اگر مراد در آید چه شود
شبی فراغ ما سر آید چه شود
بخدا کس ز حال من خبر نشد
که بجز غم نصیبم از سفر نشد
نروی یک نفس ز پیش چشم من
که به چشمم بجز تو جلوه گر نشد
رفتم و بار سفر بستم
با تو هستم هر کجا هستم
رفتم رفتم رفتم
سلاممممممممممم چقدر اینجا نازه منم عاشق این شعرشم میدونی چیه /چقدر فروغو میشناسی/من یه کتاب دارم از همه زندگیش اینو خوب میدونم خیلی تنها بوده خیلی ....بیا پیشم یا حق

قلندر شنبه 2 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 11:20 ب.ظ http://atb.blogsky.com

سلام فرنوش خانم.

مرسی که نظر دادید.
در ضمن مطالبتون خیلی زیبا هستند. و شما شکسته نفسی می فرمایید. !!

راستی ایمیل بنده را خواسته بودید که گذاشتم

این هم یاهو آیدی:

amin_kachoei


with the best wish for you dear!

سکوت یکشنبه 3 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 09:41 ب.ظ http://sokot.parsiblog.com

سلام...
وبلاگ جالبی دارین...
موفق باشین..
یه خواهشم دارم....
من نفهمیدم که چطور میشه با فلش این کارو کرد...
همون که عکس تو آب افتاده رو میگما...
خواهشن اگه بلدین ...به منم یاد بدین..خیلی ممنون میشم ...خیلی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد