ارزوی من و خدا

یه روز از خدا پرسیدم.خدایا ارزوت چیه سرشو

انداخت پایین اروم سرشو بالا کرد دیدم داره اشک

می ریزه...

یه چیزی تو دلم خرد شد وقتی اشک خدا رو دیدم.

بی اختیار اشک من هم روون شد با بغض گفتم:

غلط کردم...!تا اینو گفتم دیدم لبخند زد...

دستش رو گذاشت روی شونه من که یک دفعه

تمام غم ها از دل و جانم پر کشید و رفت با یه لبخند

که زیباترین منظره ی کاینات بود گفت:نه عزیزم .

این حرفو نزن اتفاقا خیلی هم ارزوی قشنگی کردی

چون تا به حال هیچ کس دیگه اینو از من نپرسیده بود

می دونی ارزوی من چیه ؟!!

ارز.ی من اینه که ادما با هم مهربون باشن،از این

همه لذت های که براشون افریدم همه برخوردار

بشن ،من دوست دارم بنده هام شاد باشن،بگن،

بخندن ،تندرست باشن ،بچه هاشون رو از بچگی به

مهرورزیدن ویکتا پرستی عادت بدن اگر هم دلشون

خواست منو هم توزندگی و جشن ودوستی هاشون

راه بدن ارزوی من اینه ولی...یه دیدم بازم خدا...!!!!

                                                                     یاعلی
نظرات 1 + ارسال نظر
آ چهارشنبه 4 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 11:41 ق.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد